هدف ازايجاد اين تارنما دراختيار گذاشتن دلنوشته ها،مقاله ها و آثارپژوهشي مولف ، درزمينه هاي علوم اجتماعي ، فرهنگی ، اعتقادی ، تاریخی و.......ميباشد.
۱۴۰۳ آبان ۶, یکشنبه
یادداشت کوتاه و مستند قلعه
بخش اول-1
یادداشت کوتاه در پیرامون مستند قلعه-به قلم ؛ #م_ایرانی :
#مستند #قلعه فیلم مستند ناتمام در مورد فریب و ربایش دختران خانواده های فقیر و کم درآمد، و بهره کشی ، استثمار ، فقر ، فساد و فحشا در #شهر_نو میباشد.
Qaleh (1966)
#مستند #قلعه (1344_1359)
نویسنده و کارگردان: #کامران_شیردل
این #مستند ، در ارتباط با زندگی دختران و زنان سیه روزگاری است ، که اسیر سرپنجه خونین تبعیض ، فقر و بیعدالتی هستند را ، در به اصطلاح خانه ای به نام "قلعه /شهر نو" واقع در تهران را برایمان به تصویر کشیده است.
این فیلمِ ناتمام در پی سال ها توقیف، سرانجام در سال 59 با عکس های سیاه و سفید ِکاوه گلستان ، تدوین و به پایان رسید.
#مستند #قلعه (1344_1359)-
نویسنده و کارگردان: کامران شیردل
در اینجا زنانی که از فقر ، ناداری و نابرابرابریهای اجتماعی گرفتار این مکان شدند ، از دردها و رازهای خود سخن میگشایند.
آن دختران دزدیده شده و یا فراری که با زور و یا انفعال و فریب توسط مشتی سوداگر حرفه ای و وابسته به اربابان فاسد ، به این خانه ها کشیده شدند ؛ نمایی کوچک از رنج و دردهای جامعه ای هست که اسیر روزمرگیها و بی عدالتی های پنهان و آشکار حاکمانی قدر قدرتی است ، که به تنها گزینه ای که نمی اندیشند و به برآورده شدن آنها پاسخ نمی دهند ؛
همان دموکراسی ، آزادی اندیشه و بیان ، استقلال ، عدالت اجتماعی و برابری حقوقی و اجتماعی همه انسانها هست و بس.
در این مستند معنی دار و عمیق خانم معلم به زنی تن فروش که اسیر قلعه شهر نو شده دیکته میکند تا بر تختهسیاه بنویسد:
«بنویس جانم: شهرهای بزرگ ایران دارای کارخانهها و ادارهها و بیمارستانهای بسیار است که مردم شب و روز در آنجاها کار میکنند. هر ایرانی چه در شهر و چه در ده زحمت میکشد تا زندگی بهتری برای خود...»
....
«تقریباً هجده سال پیش از این، من دختر بودم، زیر پای من نشستند، من رو آوردند تهران به جای فساد، در دروازه قزوین... که من رو فروختند... هر چه سعی کردم بیام از اونجا بیرون نمیذاشتند... میگفتند تو بدهکاری.»
«من دوازده سالمه، یه خواهر دارم و یه برادرم کوچولو... ما یه زندگی داریم جمشیده... شما میتونید یه کاری برای ما چیز کنید؟ ما اینجا از این جمشید نجات بگیریم، بریم راحت شیم... زنهای بدیاند مردهای بدیاند... متلک میگن. ما دختر نجیبیم دیگه نمیتونیم که... همهش حرفای بدی میزنن به ما...»
«اینا مادر که نیستند... بچههایی نه سال، ده سال، پونزده سال دارن، اینا رو توی جمشید شبها میبرند استفاده میکنن، میبرن توی خیابونا میفروشنشون، به رانندهها، به مثلاً مردمی که میخرند، به مردهای مثلاً عرقخور و فلان میبرن میفروشن... یکی چهل تومن پنجاه تومن میگیرن، یه ساعت پهلوشون میمونن. من میگم حیفن اینا، گناه دارن، ما آلوده شدیم، اونا آلوده نشن....»
یادداشت کوتاه ، به قلم :
#م_ایرانی
⭐⭐⭐⭐⭐
بخش دوم-2 از دو کانال ؛
الف-سطر اول کانال #فیلم_و_هنرفاخر
ب- کانال #باغ_بی_برگی ::
الف- Qaleh (1966)
#مستند #قلعه (1344_1359)
نویسنده و کارگردان: #کامران_شیردل
#مستند ، زندگی زنان در روسپی خانه ای به نام "قلعه /شهر نو" در تهران را برایمان به تصویر کشیده است.
این فیلمِ ناتمام در پی سال ها توقیف، سرانجام در سال 59 با عکس های سیاه و سفید ِکاوه گلستان ، تدوین و به پایان رسید.
ب- #مستند
قلعه (۱۳۴۴)
کارگردان: #کامران_شیردل
قلعه مستندی درباره محله شهر نو در تهران است؛ محلهای که مجموعهای از روسپیخانهها و کابارهها را در خود جای داده بود.
کامران شیردل، از تضادی پردهبرداری میکند که معلول مرحله خاصی از توسعه اجتماعی و اقتصادیست. جملاتی که در مستند میشنویم دقیق و حسابشده به کار رفته است؛ دستکم در بافت این فیلم معانی استعاری دقیقی یافتهاند. فیلم کلاس درسی را نشان میدهد که زنان سابقا تنفروش در آنجا خواندن و نوشتن یاد میگیرند. تضاد اجتماعی اصلیای که فیلم قرار است آن را نشان دهد، در همان جملات اول بیان میشود. خانم معلم دیکته میکند و زنی تنفروش بر تختهسیاه مینویسد:
«شهرهای بزرگ ایران دارای کارخانهها و ادارهها و بیمارستانهای بسیار است که مردم شب و روز در آنجاها کار میکنند. هر ایرانی چه در شهر و چه در ده زحمت میکشد تا زندگی بهتری برای خود…»
در سایهروشن شهری که صنعتی و مدرن میشود، انسانهایی هستند که سهمی از آن کارخانهها و ادارات ندارند؛ منبع درآمدشان، تنشان است.
در اینجا زنان روسپی زبان میگشایند.
پایان.
۱۴۰۳ آبان ۵, شنبه
مراسم افتتاح خط آهن تبریز جلفا۱۳۲۵خ
مراسم افتتاح #خط_آهن #تبریز-جلفا در ۱۲۹۵خورشیدی-قسمت اول-1
مراسم افتتاح #خط_آهن #تبریز-جلفا در ۱۲۹۵خورشیدی، با
حضور #محمدحسن میرزا #ولیعهد پادشاه بعد از #انقلاب_مشروطیت_ایران معروف به #سلطان #احمدشاه_قاجار افتتاح شد.
🔹این خط #راه_آهن پایان پروژهای بود که بعد از اعطای امتیاز مسیر ریلی در ششم فوریه ۱۹۱۳ به روسیه از طرف کابینه #علاءالسلطنه بود و بعد از سه سال تکمیل شد.
🔹این خطآهن تبریز را به جلفا و ایروان وصل کرد و باعث شد روسها به راحتی کالاهای خود را برای فروش به تبریز و شهرهای ایران برسانند و همچنین رونقی برای کسب و کار در استان آذربایجان ایران ایجاد شود.
🔹دولت انگلیس بعد از اطلاع به دولت ایران شکایت کرد که تقاضاهای شرکتهای بریتانیایی را رد کردهاست. در نهایت مجوز احداث مسیر ریلی خرمشهر به خرمآباد به سندیکای انگلستان سه روز بعد در ۹ فوریه ۱۹۱۳ واگذار شد.
◾️بدین ترتیب معلوم میشود که تاسیس راهآهن در ایران یک پروسه زمانی مرحلهای را طی کرد ، که جرقه آغاز آن در دوران ناصرالدین شاه و بخصوص در اواخر دوران سلطنت قاجار بود.
🔹یکی از اشتباهات مشهور و تکرار شده در تاریخ معاصر ایران این مباشد که ؛
اعطای کامل تاسیس و ساخت اولین راهآهن در ایران را به عصر #رضاشاه نسبت میدهند.
در دوران سلطنت #رضاشاه_پهلوی ساخت #راهآهن_ایران گسترش زیاد و چشمگیری داشت ، که در بعد انقلاب۵۷ نقاط بَسا بیشتری از کشور را در برگرفت.
مراسم افتتاح #خط_آهن #تبریز-جلفا در ۱۲۹۵خورشیدی-قسمت دوم و پایانی.
. مراسم افتتاح #خط_آهن #تبریز-جلفا در ۱۲۹۵خورشیدی با
حضور #محمدحسن میرزا #ولیعهد #سلطان #احمدشاه_قاجار
نکته ای که برخی آنرا لحاظ نمیکنند و یا عامدانه و یا غافلانه از آن میگذرند ، این است که ورود برخی از محصولات ، لوازم و ترقی فرهنگی ، علمی ، صنعتی و اقتصادی دنیای نوین از دستاوردها و نتایج دنیای جدید و مدرنیته میباشد، که با توجه به پیشرفتهای دول اروپایی توسط ارتباطات فرهنگی ، سیاسی ، اقتصادی و ...دوجانبه به کشورهای ایران ، ترکیه ، مصر ، ژاپن ، افغانستان قدیم و.... وارد شد.
صد البته مدیریت قوی ، ملی گرایی ، مردم دوستی و وطن پرست بودن دولتمردان و فرمانروایان در طول بیش از دویست سال تاریخ میهنمان یعنی از درگذشت سردار عباس میرزا در۳آبان۱۳۱۲خورشیدی برابر با 25اکتبر1833میلادی ، تا همیشه نقش مهم و اساسی دارد ، ولی رشد و شکوفایی جوامع و ایجاد ارتباطات بازرگانی ، فرهنگی و ...در تغییر باورها و ترقی علم ، صنعت و هنر و...ملل جهان بصورت نامحسوس ، تحمیلی و تدریجی بسوی ترقی و تکامل سیر میکند.
مطلبی که نباید از آن غافل شد این است که ، هیچ نیرویی تا همیشه قادر به ایستادگی و سد و مانع شدن در برابر قدرت بالنده تاریخ بسوی تکامل و پیشرفت نمیتواند باشد.
لدا خواه و ناخواه مدرنیته ، تجدد و اسباب و آلات آن ، در شیرازه فرهنگ ، صنعت ، هنر ، سیاست و اقتصاد ملتها و دولتها اندک اندک ، گام به گام و تدریجی راهشان را باز و هموار میکنند.
اگر پیشرفت و مدرنیزاسیون واقعی و نه زوری ، قالبی و ظاهری ؛
به صورت کامل و همه جانبه در تمامی ابعاد سیاسی ،فرهنگی ، اقتصادی و اجتماعی و.... آن ؛
همراه با اجرای قوانین مردمگرا و ملی ، همزمان و توامان با وجود استقلال ، عدالت اجتماعی و آزادی عقلانی و راستین شکل نگیرد ، شاید آن ملت به تجدد صوری دست یابند ، اما از تمدن و رشد همه جانبه اصیل و واقعی در عرصه های مرتبط با آن اثری دیده نخواهد شد.
در واقع دیکتاتورها و مستبدانی همچون هیتلرها، موسولینی ها ، فرانکوها، محمد علی شاه قاجارها،پهلویها ، قذافیها ، صدامها ، ظاهراً و به اصطلاح با تمامی پیشرفتهای اقتصادی و.... ؛
مردم آن کشورها روی خوش آرامش، رضایت باطنی ، عدالت اجتماعی و آزادی را در اعمال آنها مشاهده نکردند.
استارت و جرقه اولیه متمدن شدن و گام گذاشتن به دنیای تجدد و مدرن شدن کشورمان ، همراه با ترقی بیشتر و کامل تر از دوران عباس میرزا در ایران شروع شد ، و همچنین در دوران صدرات امیرکبیر ، قائم مقام فراهانی و...تا دوران احمدشاه قاجار بعد انقلاب مشروطه شکل منسجم به خود گرفت ؛ و در ادامه با پادشاهی رضاشاه به نقطه اوج خود رسید.
احداث مدرسه دارلفنون ، اولین روزنامه دولتی ، مدرسه علمی حقوق و علوم سیاسی در دوران قاجار ، تا تاسیس فرهنگستان ایران ، تجمیع ۷ یا ۸موسسه علمی و ابداع کلمه و افتتاح دانشگاه و ساخت و ساز تونلها، پلها و گسترش و توسعه چشمگیر راه آهن در عصر پهلوی اول ؛
و سپس ادامه آن در بعد بهمن ۵۷ ، با ساخت و ساز مترو و تونلها ، آسفالت جاده ها ، گاز رسانی و برق رسانی به شهرهای کوچک و حتی روستاهایی در نقاط دورافتاده ؛ در کنار رشد و ترقی موجود در تمامی کشورهای جهان سومی ؛
نظیر : انواع کامپیوترها و تلفن همراه های پیشرفته ورشد امکانات دستیابی به فضای مجازی اینترنت ، و یا مثلاً ساخت و احداث صدها شعبه دانشگاه آزاد در سراسر ایران ،
وارد نمودن انواع صنایع مونتاژ و غیر مونتاژ و وطنی سبک و سنگین ،
واردات انواع اتوموبیلهای لوکس و گران قیمت ، و سربرکشیدن برج میلادها و ساختمانهای شیک و لاکچری ووو عمدتاً مانند دوران گذشته ، در شهرهای بزرگ تهران، شیراز ، اصفهان و...ربطی به هاشمی رفسنجانیها ، کرباسچی ها ، و دولتهای قاجار و پهلویها نداشته و ندارد ؛
بلکه محصول رشد و شکوفایی دنیای جدید ، در عصر تکامل و جهشهای خیره کننده و محیر العقول در تمامی عرصه های علم ، صنعت و تکنولوژی ؛
همراه با گسترش روزفزون پیشرفتهای فرهنگی ، اجتماعی ، اقتصادی و ....در اغلب کشورهای سراسر عالم میباشد و بس.
منبع فیلم کوتاه کانال : #تاریخ_تحلیلی_ایران
به قلم : #آرمان_ایرانی
پایان.
۱۴۰۳ مهر ۳۰, دوشنبه
راه انسانیت-1
از آیتالله طالقانى پرسیدند كه چرا
در مجلس روى صندلى نمي نشيند ؟
در پاسخ گفت : کسی که روی صندلی
راحت نشست نمیتواند قانونی بنویسد
که به درد روی زمین نشستگان بخورد ...!
برای از بین بردن تاریکی،شمشیر نکش.
خشمگین نشو..
فریاد نزن...
برای از بین بردن تاریکی،چراغ روشن کن.
تاریک اندیشی؛قفلی است که تنها
با کلید روشن اندیشی باز می شود..
امير_كبير
سرنوشت دروغی بیش نیست ...
انسان خود ، کتاب زندگی اش را مينويسد.
هیچ چیز بر پیشانی تو ننوشته اند ...
پیشانی تو لوحی سپيد است.
باگوان راجنیش اشو
✨💫💫✨
☝☝☝
ادامه دارد.
از خون جوانان وطن لاله دمیده
شهادت جوان ترین وزیرخارجه ایراندر رژیم پهلوی دوم ::
#مطلب_روز نوزدهم آبان ۱۳۳۳، تيرباران جوانترين وزير خارجه تاریخ ايران دکتر حسین فاطمی به گناه!؟
«ما سه سال در این کشور حکومت کردیم و یکنفر از مخالفین خود را نکشتیم. برای اینکه ما نیامده بودیم برادر کشی کنیم. ما برای آن قیام کردیم که ایران را متحد کرده و دست خارجی را از کشور کوتاه کنیم.»(دکتر حسین فاطمی)
وی در روزهای آخر به زحمت به زندگی ادامه میداد و پزشکانی که از او عیادت کرده بودند بعدها اعتراف کردند «که فلج ناشی از گلوله (ترور به دست فدائیان اسلام) و بعد چاقوی چاقو کشان تا نیمه بدن آن مرحوم را از کار انداخته بود.» در هیچ کجای دنیا بیمار تب داری را که قادر به حرکت نیست ، اعدام نمیکنند.
اینگونه است که دکتر فاطمی در یکی از آخرین نامههایش پس از صدور حکم اعدام مینویسد: «در این موقع که یک ساعت از صدور رای دستوری میگذرد، یک ذره ناراحت نیستم. زیرا اگر آن افتخار را پیدا کنم که در راه وطنم این نیمه جان را بگذارم، درست در راه حقیقی خودش صرف شده است».
ساعت چهار و هفت دقیقه بامداد روز چهارشنبه نوزدهم آبان ۱۳۳۳، تیمور بختیار فرماندار نظامی و سرتیپ آزموده دادستان ارتش و عده دیگری به زندان رفتند و حکم اعدام دکتر حسین فاطمی را، در لشکر ۲ زرهی به وی ابلاغ کردند. آزموده به فاطمی گفت اعلیحضرت با تقاضای (فرجام) شما موافقت نفرمودند...
آزموده از او خواست تا اگر تقاضایی دارد بگوید و دکتر فاطمی خواهان دیدار با خانواده و ملاقات با دکتر مصدق و صحبتی با افسران شد که آزموده با خشم به او گفت: «هنوز هم دست از سر این مرد بر نمیداری؟» و دکتر فاطمی تنها توانست چند لحظهای با دکتر شایگان و مهندس رضوی خداحافظی کند که خاطره آن تا سالها باقی ماند. فاطمی، مصدق را وصی خود قرار داد.
دکتر شایگان گفته است: وقتی برای وداع پیشانیش را بوسیدم، متوجه شدم که بسیار گرم است و در آتش تبی شدید میسوزد. اعدام یک بیمار آن هم در آن حال در هیچ یک از کشورهای متمدن جهان سابقه ندارد.
هنگام اجرای حکم، در حالی که هوا به شدت سرد بود روی همان پیراهنی که داشت یک پیژامه پشمی پوشیده و با همان پیراهن و پیژامه و کفش سرپایی که روی آن مخمل قهوه ای بود آماده ایستاد....
هشت گلوله تیر از دهانه لوله تفنگهای چهار مامور، دو نفر ایستاده و دو نفر نشسته شلیک شد. دو تیر درست در روی هم به قلب و شش تیر دیگر به سینه... در نهایت یک تیر خلاص هم به شقیقهاش شلیک شد[به وسیله تیمور بختیار] . آخرین کلامش «زنده باد مصدق» و «پاینده ایران» بود.
به این ترتیب کتاب کم قطر زندگی، ولی پر از افتخار جوان ترین وزیر امور خارجه ایران پایان یافت.
بر روی سنگ آرامگاه او چنین نوشته شده است :بر سر تربت ما چون گذری همت خواه/ که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
محمد علی سفری - قلم و سیاست- جلد دوم – انتشارات نامک- ص ۱۵
خاطرات و مبارزات دکتر حسین فاطمی-بهرام افراسیابی، ص ۳۴۱، ۳۵۴ و ۳۵۵
سرهنگ غلامرضا نجاتی – جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و
کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ص ۴۷۲-۴۷۳
منبع : #مصدق_به_روایت_تاریخ_و_اسناد
۱۴۰۳ مهر ۲۹, یکشنبه
نغمه های بیداری-1
#مرتضی_کیوان شاعر، منتقد هنری، و روزنامهنگار در روزهای پس از کودتای 28 مرداد 1332 ، در حالی که سه تن از افسران فراری را در خانه خود پنهان کردهبود، دستگیرو به جرم واهی خیانت! ، در 27 مهر 1333خورشیدی ، در زندان قصر تیرباران شد.
مرتضی اولین ویراستار ایرانی و پایهگذار انجمن ادبی شمع سوخته بودهاست. وی بعدها در دوران وزارت دکتر فاطمی، معاون وزیر در وزارت راه دولت مصدق بود.
هنگام دستگیری2 ماه بودبا پوران سلطانی( پوری )، ازدواج کرده بود
شاعر معاصر ایران هوشنگ ابتهاج درباره اتفاقات پس از اعدام مرتضی میگوید:
«... مدام سنگ قبر کيوان را میشکستند و ما برای خود علامتی داشتيم تا نشانی از گور او داشته باشيم و بتوانيم بر سر گورش برويم. بعد آنجا را خراب کردند و جايش بوستان درست کردند و بعد هم بوستان را ويران کردند و جايش ساختمان ساختند. وقتی آن بوستان را ساختند، من اين شعر را روی بشقابی نوشتم و به پوری هديه کردم: ساحتِ گورِ تو سروستان شد/
ای عزيزِ دلِ من/
تو کدامين سروی؟
روانش شاد و یادش گرامی باد.
#مرتضی_کیوان
ﻧﻪ ﺑﻪﺧﺎطر ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎطرﺣﻤﺎﺳﻪ
ﺑﻪ ﺧﺎطر ﺳﺎﯾﻪیﺑﺎﻡ ﮐﻮﭼﮑﺶ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺮﺍﻧﻪﯾﯽ
ﮐﻮﭼﮏﺗﺮ ﺍﺯ ﺩﺳﺖﻫﺎﯼ ﺗﻮ،
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃر ﺟﻨﮕﻞ، ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃر ﺩﺭﯾﺎ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﺑﺮﮒ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﻗﻄﺮﻩ
ﺭﻭﺷﻦﺗﺮ ﺍﺯ ﭼﺸﻢﻫﺎﯼ ﺗﻮ
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﭼﭙﺮ
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﻪ اﻧﺴﺎﻥﻫﺎ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﻮﺯﺍﺩ ﺩﺷﻤﻦﺍﺵ ﺷﺎﯾﺪ
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﻧﯿﺎ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﺎﻧﻪﯼ ﺗﻮ،
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﻘﯿن ﮐﻮﭼﮑﺖ
ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽﺳﺖ..
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺁﺭﺯﻭﯼ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﻦ
ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﺳﺖﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮑﺖ
دﺭ ﺩﺳﺖﻫﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻦ
ﻭ ﻟﺐﻫﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻦ
ﺑﺮ ﮔﻮﻧﻪﻫﺎﯼ ﺑﯽﮔﻨﺎﻩ ﺗﻮ؛
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﭘﺮﺳﺘﻮﯾﯽ ﺩﺭ ﺑﺎﺩ،
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻫﻠﻬﻠﻪ ﻣﯽﮐﻨﯽ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃر ﺷﺒﻨﻤﯽ ﺑﺮ ﺑﺮﮒ،
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺧﻔﺘﻪﺍﯼ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﻟﺒﺨﻨﺪ
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺑﺒﯿﻨﯽ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﺳﺮﻭﺩ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﻗﺼﻪ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺗﺮﯾﻦ ﺷﺐﻫﺎ ﺗﺎﺭﯾﮏﺗﺮﯾﻦ ﺷﺐﻫﺎ،
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻋﺮﻭﺳﮏﻫﺎﯼ ﺗﻮ، ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎی ﺑﺰﺭﮒ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺳﻨﮓﻓﺮﺷﯽ
ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯽﺭﺳﺎﻧﺪ،
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺷﺎﻩﺭﺍﻩﻫﺎﯼ ﺩﻭﺭﺩﺳﺖ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﺎﻭﺩﺍﻥ، ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺑﺎﺭﺩ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮِ ﮐﻨﺪﻭﻫﺎ ﻭ ﺯﻧﺒﻮﺭﻫﺎﯼﮐﻮﭼﮏ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺟﺎﺭ ﺳﭙﯿﺪ ﺍﺑﺮ
ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﺁﺭﺍﻡ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺗﻮ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﺮ ﭼﯿﺰِ ﮐﻮﭼﮏ ﻫﺮ ﭼﯿز ﭘﺎﮎ
بهﺧﺎﮎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ
ﺑﻪ ﯾﺎﺩﺁﺭ
ﻋﻤﻮﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ میگویم
ﺍﺯ ﻣﺮﺗﻀﺎ ﺳﺨﻦ میگویم.
«شاملو»
عکس : #مرتضی_کیوان
سوز دل
ما شکوه نداريم ز تقدير بلاخيز
گر تير فلک سخت به ما کارگر آيد
ما را چه گنه بود که گشتيم پريشان
از آه جگرسوز که خود بیخبر آيد
هر سو که کنم روی بود آفت جانی
ای کاش که گرگِ اجلم زودتر آيد
هر چند که کردند به ما ظلم فراوان
ليکن برسد کيفر و اين غصه سرآيد
دلپاک مخور غم تو ز ايام جوانی
گر چهره اقبالْت از اين زشتتر آيد
زنده یاد #مرتضی_کیوان
باور نمیکند دل من مرگِ خویش را
نه ، نه من این یقین را باور نمیکنم
تا همدمِ من است نفسهای زندگی ،
من با خیالِ مرگ دمی سر نمیکنم
آخر چگونه گُل ، خَس وخاشاک میشود؟
آخر چگونه اینهمه رویای نونهال
نگشوده گُلْ هنوز ،
ننشسته در بهار ،
میپژمرد بهجانِ من و خاک میشود؟
در من چه وعدههاست
در من چه هجرهاست
در من چه دستها به دعا مانده روز و شب
اینها چه می شوند؟
آخر چگونه این همه عشاقِ بیشمار ،
آواره از دیار
یک روز بی صدا
در کوره راهها ، همه خاموش میشوند؟
باور کنم که دخترکانِ سفید بخت
بیوصل و نامراد ،
بالای بامها و کنار دریچهها
چشمانتظار یار ، سیهپوش میشوند؟
باور کنم که عشقْ نهان میشود به گور
بیآنکه سرکِشد گل عصیانیاش زِ خاک؟
باور کنم که دل
روزی نمیتپد؟
نفرین براین دروغ ، دروغِ هراسناک
پُل میکِشد به ساحلِ آینده ، شعرِ من
تا رهروانِ سرخوشی از آن گذر کنند
پیغام من به بوسهی لبها و دستها ،
پرواز میکند
باشد که عاشقان به چنین پیکِ آشتی
یک ره نظر کنند
در کاوش پیاپی لبها و دستهاست
کاین نقشِ آدمی
بر لوحه زمان
جاوید میشود
این ذره ذره گرمی خاموشوار ما
یک روز بیگمان
سر میزند زِ جایی و خورشید میشود
تا دوست داریام
تا دوست دارمت
تا اشک ما به گونهی هم میچکد زِ مهر
تا هست در زمانه یکی جانِ دوستدار
کی مرگ میتواند
نام مرا بروبد از یاد روزگار؟
بسیار گُل که از کفِ من برده است باد
اما منِ غمین
گُلهای یادِ کس را پَرپَر نمیکنم
من مرگِ هیچ عزیزی را
باور نمیکنم
میریزد عاقبت
یک روز برگِ من
یک روز چشم من هم در خواب میشود
ـ زین خوابِ چشمْ هیچکسی را گزیر نیست ـ
اما درونِ باغ
همواره عطر باور من در هوا پُر است
#سیاوش_کسرایی
گر یک نفسی واقف اسرار شوی
جانبازی را به جان خریدار شوی
تا منست خود تو تا ابد تیرهستی
چون مست از او شوی تو هشیار شوی
#مولانا
#اشعار_کوتاه
میانِ آفتابهای همیشه
زیباییِ تو لنگریست ــ
نگاهت شکستِ ستمگریست ــ
و چشمانت با من گفتند
که فردا روزِ دیگریست.
#احمد_شاملو
#گفتوگو_با_آیدا
دریاکنار از صدفهای تهی پوشیده است
جویندگان مروارید به کرانههای دیگر رفتهاند
پوچیِ جست و جو بر ماسهها نقش است ...
#سهراب_سپهری
بی تابانه در انتظار توام
غریقی خاموش
در کولاک زمستان
فانوس های دور سوسو میزنند
بی آنکه مرا ببينند
آوازهای دور به گوش میرسند
بی آنکه مرا بشنوند
من نه غزالی زخم خورده ام
نه ماهی تنگی گم کرده راه
نهنگی طوفان زده ام
که ساحل بر من تنگ است .
آن جا که تو خفته یی
شنزاری داغ
که قلب من است
#شمس_لنگرودی
با درودی به خانه میآئی و
با بدرودی
خانه را ترک میگوئی.
ای سازنده!
لحظهیِ عمرِ من
به جز فاصلهیِ میانِ این درود و بدرود نیست:
این آن لحظهیِ واقعیست
که لحظهیِ دیگر را انتظار میکشد.
نوسانی در لنگرِ ساعت است
که لنگر را با نوسانی دیگر به کار میکشد.
گامیست پیش از گامی دیگر
که جاده را بیدار میکند.
تداومیست که زمانِ مرا می سازد
لحظه هائیست که عمرِ مرا سرشار میکند.
#احمد_شاملو
ﺁﻧﭽﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﯾﮏ ﮐﺸﻮﺭ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻭ ﺗﺮﻏﯿﺐ ﻣﯽﮐﺮﺩ، ﻣﯿﻞ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﺗﺎﺯﻩ ﻭ ﻟﻤﺲ ﮐﺮﺩﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽﻫﺎ، ﺷﺎﺩﯼﻫﺎ ﻭ ﻟﺬﺍﺕ ﺭﻧﮕﯿﻦﺗﺮﯼ ﻧﺒﻮﺩ!!
ﺁﻥﺭﻭﺯﻫﺎ ﻣﻦ ﺩﺭ ﻏﺎﺭﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻇﻠﻤﺖ ﺁﻥ، ﺭﺍﻩ ﻓﺮﺍﺭ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺭﻭﺷﻨﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ. ﺩﺭ ﺭﻭﺡ ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺟﺰ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﻭ ﺳﺮﮔﺮﺩﺍﻧﯽ ﻣﻄﻠﻖ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﻧﻤﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺳﺖﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﺍﺯ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ، ﻫﯿﭻﭼﯿﺰ ﮐﻪ ﺩﺳﺖﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﭘﺮ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻋﻄﺶ ﺟﺴﺘﺠﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﻭﺣﻢ ﻓﺮﻭ ﻧﺸﺎﻧﺪ، ﺩﺭ ﺍﻃﺮﺍﻓﻢ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺷﺖ.
ﻓﺸﺎﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ، ﻓﺸﺎﺭ ﻣﺤﯿﻂ، ﻭ ﻓﺸﺎﺭ ﺯﻧﺠﯿﺮﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﯾﻢ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻫﻤﮥ ﻧﯿﺮﻭﯾﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﮔﯽ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻼﺵ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ و همین مسأله ﺧﺴﺘﻪ ﻭ ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ.
#فروغ_فرخزاد
قاضیِ تقدیر
با من ستمی کرده است.
به داوری
میانِ ما را که خواهد گرفت؟
من همهی خدایان را لعنت کردهام
هم چنان که مرا
خدایان.
و در زندانی که از آن امیدِ گریز نیست
بداندیشانه
بیگناه بودهام!
#احمد_شاملو
ادامه دارد.
اشتراک در:
پستها (Atom)