#یادها_و_نامها-1
۱۳ مرداد ۱۳۳۵،پاداش دکتر مصدق پس از تحمل سه سال زندان انفرادی؛ تبعید غیر قانونی و بازداشت خانگی ۱۰ ساله تا پایان زندگانی دکتر مصدق دوره سه ساله زندان مجرد را در لشکر ۲ زرهی قصر گذراند. در این مدت تنها خانواده اش اجازه داشتند با او ملاقات کنند. پس از پایان یافتن دوره زندان، در ۱۳ مرداد ۱۳۳۵ به احمدآباد منتقل شد و تا اواسط بهمن ۱۳۴۵ که به علت شدت یافتن بیماریاش برای ادامه درمان در بیمارستان به تهران آمد، به مدت ده سال و پنج ماه در آنجا زیر نظر ماموران سازمان امنیت(ساواک) بود. دکتر مصدق در پاسخ نامه یکی از آشنایان در شهریور ۱۳۴۴ مینویسد: «اکنون در حدود ده سال است که از این قلعه نتوانستهام خارج شوم و از روی حقیقت از این زندگی سیر شدهام. باری یقین دارم که به شما هم بد گذشته است ولی چون محبوس نبودهاید و کسی مانع ملاقات شما نبوده و از این بابت آزاد بودهاید، با زندگی بنده که در یک اتاق زندگی میکنم و گاه میشود که در روز چند کلمه هم صحبت نمیکنم بسیار فرق دارد. این است وضع زندگی اشخاصی که یک عقیدهای دارند و تسلیم هوا و هوس دیگران نمیشوند.» او به پسرش، احمد مصدق شکوه کرد «شما نمیدانید از تنهایی و حرف نزدن با کسی چقدر به من بد میگذرد.» (۲۳ بهمن ۱۳۳۸) دکتر مصدق خانه اش در احمدآباد «زندان ثانوی» مینامید. نامههایی که از قلعه بدر آمد حکایت پیر در حصری بود که هیچ علاقه ای به ادامه زندگی نداشت: «کماکان در این زندان ثانوی بسر میبرم. با کسی حق ملاقات ندارم و از این محوطه قلعه نمیتوانم پای به خارج گذارم و بر این طریق میگذرانم تا ببینم چه وقت خداوند به این زندگی خاتمه میدهد.» او این نامه به سلطنت فاطمی خواهر دکتر فاطمی، اول فروردین ۱۳۴۰ نوشت. دکتر مصدق سرانجام در اسفند ۱۳۴۵ به آخرین آرزویش یعنی«مرگ» رسید. با وجود آن که مصدق وصیت کرده بود پیکرش در «قبرستان ابنبابویه» در کنار شهدای ۳۰ تیر ۱۳۳۱ دفن شود، اما شاه در پاسخ به این خواسته خانواده مصدق گفت: «زنده و مرده در احمدآباد.» بدینترتیب مصدق بهطور امانی در سالن پذیرایی عمارت احمدآباد به خاک سپرده شد. با وجود آن که شاه در این اندیشه بود که مصدق در روستایی دور از تهران و در غربت مدفون شود، اما نام مصدق، آرامگاهش را به نمادی برای آزادیخواهان و ملت ایران در تلاششان برای رسیدن به آزادی و استقلال تبدیل کرد.
منابع :
کانال #مصدق_به_روایت_تاریخ_و_اسناد
مصدق؛ سالهای مبارزه و مقاومت- سرهنگ غلامرضا نجاتی- جلد دوم، ص ۴۸۱ نامه های دکتر مصدق، محمد ترکمان، ص ۲۸۱، ۲۸۶ و ۳۴۷